سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندیشه، روشنی می آورد و غفلت، تاریکی . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات
تبادل لینک خودکار - افزایش رتبه و بازدید در گوگل.
بازدید امروز :29
بازدید دیروز :166
کل بازدید :238930
تعداد کل یاداشته ها : 308
103/9/3
5:44 ص
نمی دونی چی بپزی؟ از سایت ما بازدید کن!!

6 قانون برای نجات زندگی مشترک شما

 زن و شوهرهای بسیاری هستند که احساس می کنند به راحتی نمی توانند با هم حرف بزنند و مشکلات شان را با صحبت کردن حل کنند. اگر شما هم جزو این دسته هستید دکتر فیل برای تان راه حل ویژه ای دارد.
 

افراد زیادی هستند که هنگام صحبت کردن ترجیح می دهند گو ش های شان را ببندند و به حرف های طرف مقابل گوش ندهند و تا جایی که می توانند بر گفت و گو مسلط باشند و اگر هم طرف مقابل چیزی بپرسد تنها به دادن جواب های سربالا اکتفا کنند. اگر دوست دارید برای باقی عمرتان بیشتر تنها زندگی کنید، می توانید جزو این دسته افراد قرار بگیرید اما اگر اینگونه فکر نمی کنید و ارتباط برای تان مهم است باید تکنیک های خاصی را یاد بگیرید. در این جا دکتر فیل روان شناس معروف آنچه را که شما برای اصلاح گفت وگوهای تان احتیاج دارید به شما یاد می دهد.

چراغی روشن کنید
مشکل بسیاری از افراد این است که واقعا نمی دانند چه نوع ارتباطی را می توان یک ارتباط خوب دانست و اصلا ارتباط صحیح یعنی چه؟ آن ها گاهی فراموش می کنند حرف زدن و گوش کردن از اساسی ترین ابزارهای هر ارتباطی است و به وسیله این 2 رکن است که شما می توانید از احساسات طرف مقابل تان باخبر شوید و احساسات تان را هم به طرف مقابل انتقال دهید و تمام مشکلات موجود در رابطه را حل کنید. شاید این جمله معروف را شنیده باشید که «به جای این که بر تاریکی لعنت بفرستی چراغی را روشن کن» بنابراین به جای این که مدام در زندگی گله کنید که با همسرتان نمی توانید به راحتی حرف بزنید و به توافق برسید، باید هنر و مهارت ارتباط را یاد بگیرید تا دیگر مشکلی به نام نبود ارتباط در خانواده شما وجود نداشته باشد.

قانون اول- شفاف حرف بزنید
باید سعی کنید تا حد ممکن واضح و شفاف صحبت کنید. سعی کنید هر آنچه می گویید یا اشاره می کنید یا قصد دارید به طور ضمنی به دیگری بفهمانید کاملا دقیق بیان شود و اگر طرف مقابل تان (دوست یا همسر) حرف های تان را به درستی متوجه نشد یا آن ها را به چالش کشید؛ بهتر است به طور کامل برای او توضیح دهید که معنی حرف های تان چیست و آنچه می گویید چه معنایی می دهد. البته منظور این نیست که شما باید هرآنچه فکر یا احساس می کنید را برای دیگران توضیح دهید بلکه این جا منظور این است که وقتی وارد گفت و گو شدید و آگاهانه تصمیم گرفتید که بعضی چیزها را فاش کنید باید آن ها را شفاف بیان کنید.

قانون دوم- مهم است که او چه می شنود
کسانی که یک طرفه ارتباط برقرار می کنند بیشتر دوست دارند حرف بزنند ولی هرگز گوش نمی دهند و اصلا توجهی هم نمی کنند که آیا طرف مقابل شان حرف ها را متوجه شده است یا نه. مهم برای اینگونه افراد فقط حرف های خودشان است این که بگویند: «من از تو می خواهم که...» یا «تو باید این کار را انجام دهی.» یا.... در واقع تمام آنچه این افراد از ارتباط می دانند همان چیزی است که خودشان می گویند و اصلا برای شان اهمیتی ندارد که دیگران چه می شنوند و نتیجه چنین ارتباطی چیزی نخواهد بود به جز تنش و تضاد.

اما به نظر شما وقتی اینگونه افراد به دنبال جواب و بازخوردی از طرف مقابل هستند، چه اتفاقی می افتد؟ مثلا زن می گوید: «من از تو می خواهم که کارهای الف و ب و ت و ث را برای من انجام دهی، به نظر مشکلی نداشته باشی؟» و شوهر جواب می دهد: «خب انجام کارهای ج، چ، خ برای من چندان مشکل نیست.» جای تعجب نیست آن ها اصلا همراه خوبی برای هم نیستند، حرف های هم را متوجه نمی شوند و حتی در مورد یک چیز یکسان هم حرف نمی زنند. وقتی شما از طرف مقابل جواب و بازخورد بخواهید یعنی این که بیشتر بخواهید بفهمید که او چه شنیده است یا این که خودتان چه گفته اید، در واقع نوع ارتباط بین تان را روشن تر می کنید و متوجه می شوید واقعا چقدر بین شما ارتباط صحیحی وجود دارد و در کجا باید شفاف سازی شود.

قانون سوم- به انگیزه ها توجه کنید
چه شما گوینده باشید چه شنونده باید تمام حرف هایی که بین تان رد و بدل می شود برای تان کاملا واضح و شفاف باشد، شما باید هم به انگیزه و نیت پشت حرف ها توجه کنید و هم پیامی که داده می شود، مثلا اگر شما شوهری دارید که می گوید: «تو همیشه همانند بازجوها رفتار می کنی، مدام می خواهی از من سوالات متفاوت بپرسی، از من استنطاق کنی و مرا آزار دهی» از این جملات نباید به سادگی گذشت شما باید سعی کنید بفهمید پشت این کلمات او چه چیزی وجود دارد. آیا او می خواهد شما را دچار عذاب وجدان کند تا چیزی را نبینید؟ یا شما به دلیل نداشتن احساس امنیت که در درون تان وجود دارد بیش از حد سعی می کنید زندگی او را کنترل کنید؟ وقتی شما اینگونه سوالات را از خود بپرسید علت و انگیزه بسیاری از کارها و رفتارها را درک کرده و در نتیجه می توانید از همان جا مشکل را حل کنید.

اگر شما از شوهرتان بپرسید: «آیا باز این جمعه هم می خواهی با دوستانت بیرون بروی؟» در حقیقت شما می خواهید به همسرتان بگویید که دوست دارید زمان بیشتری را با او بگذرانید اما بهتر است سعی کنید پیام تان را به درستی بیان کنید تا او نیز بتواند جوابی متناسب با آن به شما بدهد.

قانون چهارم- مطمئن شوید منظور او را درست فهمیده اید
اگر می خواهید همواره ارتباط درست و صحیحی بین شما و همسرتان وجود داشته باشد باید توافق کنید هنگام صحبت مدام با یکدیگر منظورتان را چک کنید تا مطمئن شوید منظور هم را به درستی متوجه شده اید و همیشه با صداقت تمام به هم جواب دهید مثلا می توانید از همسرتان بپرسید: «آیا احساس تو دقیقا همانی است که می گویی؟ آیا من منظورت را درست فهمیده ام؟» البته فراموش نکنید وقتی شما از او سوال می کنید باید این آمادگی را نیز داشته باشید که حقیقت و جواب درست را بشنوید. بعد باید آماده باشید او نیز همین گونه سوال ها را از شما بپرسد و شما هم باید با صداقت تمام به او پاسخ دهید، مثلا اگر پرسید: «آیا واقعا حالت خوب است؟» اگر واقعا چندان اوضاع تان رو به راه نیست، این جسارت را داشته باشید که جواب دهید: «نه، حالم خوب نیست.»

پس برای اطمینان از اینکه احساسات همسرتان را به درستی فهمیده اید باید از او سوال بپرسید.

راهنمای عملی برای یک گفت و گوی موثر

زیاده روی نکنید؛ در یک گفت و گو بیشتر افراد وقتی اولین انتقاد را از خودشان می شنوند تمایل شان برای ادامه گفت و گو بسیار پایین می آید. با نقد بعدی حالت دفاعی آن ها بیشتر می شود و قدرت پذیرش حرف های بعدی هم کاهش می یابد. با انتقاد سومی که از آن ها می کنید احتمالا دیگر تنها با خود حرف می زنید و آن ها حرف های تان را گوش نمی دهند، در این حالت بهتر است بیش از این ادامه ندهید چون ممکن است گفت و گو کاملا منحرف شود پس انتقادهای خود را جایی یادداشت کنید تا در زمان دیگری آن ها را با طرف مقابل تان مطرح کنید.

از حرف خود برنگردید؛ گروهی از انسان ها با شجاعت چیزهای بسیار مهمی را می گویند اما بعد با کوچک جلوه دادن آنچه گفته شده است موجب تضعیف ارتباط شان می شوند، مثلا به طرف مقابل می گویند: «من فکر می کنم تو واقعا شخصیتی بد جنس و آزاردهنده داری.... و می دانم که من باعث شده ام که تو خود را اینگونه نشان دهی.» نه؛ شما نباید برای بیان احساسات واقعی خود عذرخواهی کنید، وقتی پیام خود را به طرف مقابل رساندید، روی حرف خود بایستید و از آن برنگردید.

به او نشان دهید حرف هایش را می شنوید؛ وقتی طرف مقابل با شما صحبت می کند گهگاهی با رفتارها یا کلمات ترغیب آمیز به او نشان دهید که حرف هایش را می شنوید. این رفتارها ساده هستند، مثل برقراری ارتباط چشمی، تکان دادن سر و... یا گفتن عبارات و کلماتی چون، خب، درست است، گرفتم، آها و... شما با این رفتارها یا کلمات به طرف مقابل می گویید من در حال گوش کردن به حرف هایت هستم پس به صحبتت ادامه بده.

قانون پنجم- شنیدن تنها کافی نیست، احساس هم مهم است
بیشتر مردم شنونده هایی منفعل هستند. اگر می خواهید به شنونده ای فعال تبدیل شوید نیاز دارید که بر 2 ابزار مهم تسلط پیدا کنید. یک روان شناس معروف به نام کارل راجرز این 2 ابزار را بازتاب مفهوم و بازتاب احساس می نامد، البته من با همه نظرات راجرز موافق نیستم ولی او در اینجا انگشت روی نکته بسیار مهمی گذاشته است.

وقتی می گوییم «بازتاب مفهوم گوینده» منظورمان این است که وقتی به حرف های کسی گوش می کنید به او جواب یا بازخوردی می دهید که نشان دهنده این است که پیام واقعی حرف های او را درک کرده اید اما همه چیز این نیست و چیزهای دیگری همچون درک احساسات نیز مهم است، بگذارید با مثال منظورم را روشن تر کنم که چگونه یک فرد ممکن است اطلاعاتی را از حرف های طرف مقابل به دست بیاورد اما منظور و پیام او را درک نکند.

فرد الف: «متاسفم که دیر کردم؛ هنگامی که می خواستم از خانه بیرون بیایم سگم به خیابان پرید و با یک ماشین تصادف کرد.»
فرد ب(بازتاب مفهوم): یعنی سگت با یک ماشین تصادف کرد.
الف: درست است.
ب: آیا سگت مرد؟
الف: بله.
ب: بعدش با جسدش چه کردی؟

در این مثال فرد ب نشان می دهد که صحبت فرد الف را شنیده است اما به طور واضحی فرد ب تاکید اصلی او را متوجه نشده است.

برای اینکه بتوان در یک موقعیت نسبتا احساسی یک شنونده فعال بود، فرد ب نباید تنها به بازتاب اطلاعات واقعی اظهار شده فرد الف اکتفا می کرد، در این نوع گفت و گوها بازتاب احساسات نیز مهم است در واقع بازتاب احساسات به طرف مقابل می فهماند که شما نه تنها حرف های او را شنیده اید بلکه با او همدلی هم کرده اید و دقیقا احساس او را درک می کنید. این چیزی است که باعث می شود طرف مقابل از صحبت با شما احساس رضایت کند. اگر بخواهیم بازتاب احساسات را با مثال روشن کنیم این گونه می شود:

الف: «متاسفم که دیر کردم هنگامی که می خواستم از خانه بیرون بیایم سگم به خیابان پرید و با یک ماشین تصادف کرد.»
ب(بازتاب احساسات): وای چقدر بد.... حتما الان احساس خیلی بدی داری.
الف: آره درست است، 12 سال بود که آن سگ را داشتیم، بچه های من واقعا دوستش داشتند.
ب: مطمئنم که الان آن ها خیلی ناراحتند، واقعا متاسفم که چنین اتفاقی برایت پیش آمد.

توانایی بازتاب احساسات و نه فقط بازتاب مفهوم برای داشتن یک ارتباط موفق ضروری است.

قانون ششم- فیلترهای تان را بشناسید
وقتی من و شما با هم در حال گفت و گو هستیم نمی توانم روی چگونگی ارتباط برقرار کردن شما کنترلی داشته باشم، تنها می توانم روی چگونگی دریافت هایم از حرف های شما کنترل داشته باشم. می توانم چیزها و عواملی را شناسایی کنم که در من وجود دارند و باعث می شوند که حرف های شما را به درستی متوجه نشوم، در اینجا این عوامل و چیزها را فیلتر می نامم. برای این که بتوانید یک شنونده خوب باشید باید فیلترهای درون تان را شناسایی کنید. شاید شما برای گفت و گو یک دستورالعمل خاص داشته باشید، شاید در حال قضاوت درباره طرف مقابل و گوینده اید و به هیچ وجه به او اعتماد نداشته باشید، شاید عصبانی باشید یا... هرکدام از این فیلترهای روانی می توانند تا حد زیادی چیزی که شما می شنوید را تغییر دهند.

فیلترها باعث می شوند که خیلی زود تصمیم بگیرید، ممکن است با پیش داوری درباره همسرتان او را قبل از این که حرف هایش را بشنوید محکوم کنید و مثلا نتیجه بگیرید که او دیگر شما را دوست ندارد، در واقع اصلا برای تان مهم نیست که او به شما چه می گوید بلکه حرف هایش را تغییر می دهید تا آن ها را شبیه تفکرات و احساسات و عقاید خودتان بکنید. با کمی کاوش در درون تان فیلترهای تان را شناسایی کنید. اگر شما از آن ها آگاه نباشید به راحتی بسیاری از ارتباطات تان خراب می شود چون شما حرف های طرف مقابل را در ذهن تان تغییر می دهید و اصلا برای تان مهم نیست او چه می گوید.

وقتی قرار است درباره موضوع مهمی صحبت کنید که به لحاظ احساسی نیز درگیر آن هستید، محیطی را برای گفت و گو انتخاب کنید که حواس تان در آن جا پرت نشود تا بتوانید به طور کامل روی آنچه می گویید و می شنوید تمرکز کنید.

1doost.com